عزیز معتضدی
جوزف کنراد؛ و سال شمار سلیقه در ادبیات دیروز و امروز
«...ما همان طور زندگی می کنیم که رویا- تنها»
جوزف کنراد -
سوم دسامبر امسال صد و پنجاه و هشت سال از تولد جوزف کنراد نویسنده لهستانی تبار انگلیسی می گذرد. کنراد بیشتر عمرش را در انگلستان گذراند و آثارش را به انگلیسی نوشت. سازمان فرهنگی یونسکو به پیشنهاد لهستان، انگلستان
.و ایرلند شمالی سال 2007 را به مناسبت صد و پنجاهمین سال تولد این نویسنده به نام او خواند
.امروز کنراد را به عنوان یکی از نویسندههای پیشرو و تأثیرگذار دنیا میشناسند. نام برخی از رمانهای او در فهرست صد رمان برتر قرن گذشته بارها تکرار شده است
.آثار کنراد علاوه بر ارزشهای ادبی خود مرجعی پژوهشی برای فیلسوفها و جامعهشناسها، تاریخدانها، روانشناسها، پژوهشگران فرهنگی و قومشناسی و سیاستمدارها هم هست.
کودکی، سالهای تبعید و سرگردانی همراه خانواده
جوزف تئودور کنراد کورزینوسکی که در انگلستان به نام ساده جوزف کنراد معروف شد، در سال 1857 در یک خانواده اشرافی لهستانی در بردیچیف که اکنون جزو خاک اوکراین است به دنیا آمد. کنراد چهار ساله بود که به خاطر فعالیتهای آزادیخواهانه پدر شاعر و مترجمش در لهستانِ زیر سلطه روسیه همراه خانواده به نقطه بدآب و هوایی در پانصد کیلومتری شمال مسکو تبعید شد. پدر و مادر کنراد به زندگی راحت اشرافی عادت داشتند و هر دو در تبعید بیمار و مبتلا به سل شدند و به زودی یکی پس از دیگری در حالی که تنها فرزندشان تازه به سن دوازده سالگی رسیده بود درگذشتند. این صدمات بر روح و جسم کنراد در همه عمر اثر گذاشت. و
کنراد تا شانزده سالگی زیر نظر داییاش به آموختن زبان فرانسه و خواندن کتاب نزد معلمان خصوصی پرداخت. اما وقتی به سن سربازی رسید چون نمیخواست در لهستان زیر تابعیت روسیه خدمت کند به فرانسه رفت و در بندر مارسی سوار یک کشتی تجاری شد و راه دریا در پیش گرفت. چهار سال در کشتیهای فرانسوی و پانزده سال در کشتیهای تجاری انگلیسی کار کرد و چهار گوشه دنیا و مردمش را از نزدیک دید و دستمایه داستانهایش کرد.و
کنراد در تمام این سالهای سفر تلاش کرد تابعیت کشور دیگری غیر از روسیه، از اتریش تا فرانسه یا انگلستان را به دست آورد. سرانجام با کسب تابعیت انگلستان و زندگی با همسری انگلیسی در این کشور مستقر شد و شروع به نوشتن داستانهایش کرد.و
مرد مضاعف
کنراد به محض ورود به انگلستان و تشکیل زندگی خانوادگی با نویسندهها و متفکرهای معتبری مثل آرنولد بنت، فورد مدوکس فورد، اچ.جی. ولز، برتراند راسل و هنری جیمز (آمریکاییتبار) طرح دوستی ریخت. اغلب این نویسندهها آثار او را ستودهاند. برتراند راسل، فیلسوف نامی یکی از ستایشگران پرشور او بود تا جایی که نام تعمیدی پسرش را کنراد گذاشت.
با اینهمه جوزف کنراد به جز چند سال آخر عمرش در زندگی ادبی خود به موفقیت چندانی دست نیافت و از حاصل کار پر زحمت خود درآمدی کسب نکرد.و
یکی از مشکلهای اودر جامعه میزبان- که در واقع امتیاز او به حساب میآمد- نوشتن به زبان انگلیسیبود. کنراد گر چه انگلستان را همچون وطن دوم خود پذیرفته و بر فرهنگ و ادب آن ارج میگذاشت، اما اغلب ادبای این کشور با وجود قدرشناسی متقابل و ارزشی که برای آثارش قائل بودند، با زبان آثارش- که زبان فاخر و پیچیدهای هم هست- به آسانی کنار نمیآمدند و در مجموع بر سر ماندگاری رمانهای کنراد در گذر زمان تردید داشتند. به این ترتیب رمانهای کنراد در انگلستان عصر ویکتوریایی به نوعی آثاری "بیرونی" به حساب میآمد. نمونههایی از این نگاه را میتوان در نوشتهها و گفتههای نویسندگان نامدار انگلیسی همعصر او دید، به عنوان مثال، رودیارد کیپلینگ میگوید، هنگام خواندن آثار کنراد همواره این احساس را دارد که در حال خواندن یک داستان خارجی با« ترجمه عالی انگلیسی» است.و
نویسنده دیگر، اچ.جی.ولز جوان، در سال 1896 ضمن تمجید ضمنی از دومین رمان کنراد به نام «مطرود جزایر» از نثر پر پیچ و خم او و شیوه روایت غیر مستقیم و نامعمولش انتقاد میکند و مینویسد:«آقای کنراد پرگوست. داستانش روایت نمیشود، بلکه متناوباً از میان ابری از جملهها دیده میشود، هنوز باید نیمهی مهمتر هنرش را بیاموزد، یعنی هنر نانوشته گذاشتن بسیاری از چیزها را.و»*
با این همه جوزف کنراد با وجود تشکر از ولز و دوستی با او هرگز پند او را به کار نبست و با تأثیری که در سالهای جوانی از آثار فلوبر گرفته بود زبان خاص خود را آفرید و رمان به رمان این زبان منحصر به فرد را ساخته و پرداختهتر کرد.و
حاصل اما، با خوردن مهر نابهجای «نویسنده دریایی و رمانتیک» که از همان نخستین اثرش «حماقت آلما» تا بعد بر تمام آثار او در زمان حیاتش سایه انداخت، عدم استقبال چندان خواننده بود. شاید اگر به جای کلمات قصاری مثل آنچه کیپلینگ یا ولز درباره او میگفتند، بیشتر متمرکز بر تجزیه و تحلیل داستانها و دیدگاههایش میشدند و به محتوای داستانها میپرداختند، خواننده زمان اوهم مثل امروزرغبت بیشتری به خواندن آثارش پیدا میکرد، هر چند همین امروز هم نویسنده معاصر محبوبی مثل آقای چارلز فودن همکار بخش ادبی روزنامه گاردین که چند سال پیش از روی رمان موفق او «آخرین پادشاه اسکاتلند» فیلمی هم تهیه شد، با وجود ستایش از کنراد، در همان سالی که یونسکو آن را به نام کنراد نامگذاری کرد، از عدم محبوبیت این نویسنده نزد خواننده انگلیسی زبان نوشت.و
گویا این یک سوءتفاهم فراموش نشدنیست: زمانی که کنراد در سال 1924 درگذشت، ویرجینیا وولف نویسنده نامی نیز در سوگنامهای در ضمیمه ادبی تایمز لندن زیر عنوان "مرد مضاعف" ضمن تحسین کنراد نوشت: "مهمان ما ما را ترک کرد". وولف در همین مقاله به عدم محبوبیت آثار کنراد در انگلستان اشاره میکند. سالها بعد برتراند راسل دوست و یاور معنوی کنراد در مقالهای سراپا شور و ستایش از شخصیت و آثار او، باز هم مینویسد این آثار رو به فراموشیاند. از گفته ویرجینیا وولف نود و یک سال و از گفته راسل بیش از پنجاه سال میگذرد، و زنده ماندن آثار کنراد و تأثیر او بر نویسندگان بزرگ بعد از خود نشان از اشتباه محاسبه و پیشگویی این نویسندگان و متفکران بزرگ دارد.و
زبان کنراد
آقای فودن به عنوان دلیلی بر عدم محبوبیت کنراد نثر و زبان انگلیسی او را- که زبان مادریاش نیست- «دشوار و غیر سانتیمانتال» توصیف میکند. اهمیت نظر آقای فودن در اینجاست که حتی نمیتوان منکر تأثیر کنراد در رمان موفق خود او شد. کنراد نویسنده توانای غیر سانتیمانتالیست که گراهام گریم، یک نویسنده انگلیسی دیگر هموطن آقای فودن، دربارهاش زمانی گفته بود دست از خواندن آثارش برداشته چون احساس میکند «برده سبک او شده است» و آقای فودن خود به این گفته گرین هم در نوشتهاش اشاره میکند.
سالشمار سلیقه سازی
واقعیت این است که بسیاری اوقات داوری زمان در کوتاه مدت میتواند بیمایه و پایه باشد. با اینهمه میتوانیم از خودمان بپرسیم آیا ممکن است زبان دشوار کنراد بار دیگر به خاطر ساده پسندی خواننده به محاق برود. اگر چنین باشد آثار بسیاری از نویسندگان ادبیات جدی از شکسپیر تا جویس و ناباکوف نیز با همین سؤال مواجه میشوند. امروز موج تازهای از آسانپسندی و سلیقهسازی در رسانههای بزرگ و فراگیر دنیا برای جذب هر چه بیشتر مخاطب به چشم میخورد. اما این امواج همواره در طول تاریخ وجود داشتهان، ضمن اینکه تسهیلات فنی برای ارائه آثار مستقل در این زمان از هر زمان دیگری بیشتر شده است. در چنین شرایطی که به سادهنویسی و سادهانگاری ناگزیری هم دامن زده شده است، شاید بخت خواندن آثار نویسندگانی مثل جوزف کنراد که رمانهایش به بیش از یکبار خواندن نیاز دارد- زیاد نباشد. اما نویسندهها و هنرمندانی مثل کنراد آهسته و پیوسته میروند و در جریان حرکت خود در طول تاریخ از راهبندانها و محدویتهای متأثر از سلیقهسازیهای زمانه میگذرند و موانع را پشت سر میگذارند. آنها که زمان را داور نهایی بسیاری از امور میدانند دستکم در این مورد راه خطا نرفتهاند، چه بسیار هنرمندانی که در زمان حیات خود محبوبیت عام دارند و با گذشت زمان آن را از دست میدهند و بر عکس.و
بیان نو
یک دلیل عمومی زیر سؤال رفتن محبوبیت هنرمندان اصیل شکستن قاعدهها برای رسیدن به بیان نو و اجتنابناپذیریست که لازمه کار خود میدانند. مقاومتها هم البته در مقابل آنچه پسند روز را به زیر سؤال میبرد طبیعیست. داستان سونات کرویتسر بتهوون یکی از نمونههای مشهور این قضیه است. بتهوون جوان که نام نشان چندانی نداشت سونات خود را به کرویتسر نوازنده چیره دست ویولون و آهنگساز معروف زمان تقدیم کرد، به این امید که اثرش با اجرای کرویتسر به سالنهای معتبر موسیقی راه یابد. اما اثر بتهوون که بسیاری از قواعد سنتی ساخت سونات را زیر پا گذاشته بود کرویتسر را آشفته کرد. امروز از نوزده کنسرتو ویولون، چهل اپرا و چهل و دو اتوودی که کرویتسر شخصاً ساخت، رد و نشان چندانی نیست و نام او تنها بر سوناتی از بتهوون مانده که اوهرگز آن را اجرا نکرد. و
نشان کنراد
نگاه فرا ملی- سیاسی، استعاری و تمثیلی و همهجانبه کنراد به مسایل بشری منحصر به کشور و منطقه خاصی از دنیا نیست. کنراد شرارت و خشونت را نه در قالب شیطان، بلکه در قالب انسان به تصویر میکشد. در داستانهایی مثل جوانی، دل تاریکی، لرد جیم و نوسترومو جدال دنیای کهنه و نو را به همین شکلی که امروز شاهد آن هستیم به خوبی نشان میدهد. مطامع استعمار را از یک طرف و جهل و گمراهی کشورهای واپسمانده و بومیان بیخبر از همه جا را به منزله عاملهای لازم و ملزوم تیرهروزی بشر در این کره خاکی به خوبی توصیف میکند. تصویرهایی که او از این رویاروییها در پیش روی خواننده میگذارد حتی همین امروز زندهتر از صد سال پیش به نظر میرسند. شناخت او از انسان و پیشگوییهایش از سرنوشت جامعههای انقلابی و غیر انقلابی به گفته برتراند راسل وقتی سالها بعد- برخلاف نظر خودش- به درستی آنها پی برد موجب حیرتش شد.و
البته کنراد در داستانهایش خویشتندارتر از زمانیست که یادداشت و خاطره و مقاله و نامه برای اقوام و دوستانش از جمله راسل مینویسد. کنراد در داستانهایش با وارد کردن پسزمینهها از داوری سرباز میزند و روایت را میان شخصیتهای مختلف داستان چنان توزیع میکند که خواننده هر بار میخواهد باجمع و جور کردن مجموعه وقایع و روایتها، پایانی به داستان ببخشد، بار دیگر با اسناد و مدارک تازهای روبهرو میشود.و
به این ترتیب خشونت و آز انسانی در داستانهای او درست مثل توفانها و کشتیشکستگیها و دیگر بلایای طبیعی سرکش و رام نشدنی به نظر میرسند.و
این داستانهای غریب همه حاصل مشاهدات دست اول کنراد طی نوزده سال زندگی روی آب و دیدار از سرزمینهای دور و نزدیک چهار گوشه دنیا و تجربهها و خطرهاییست که خود از سر گذرانده است.و
اما کنراد حتی تجربههای مستقیم و شخصی خود را در داستانهای مختلفی مثل دل تاریکی، جوانی، شانس و لرد جیم به شخصیتی انگلیسی به نام چارلز مارلو بخشیده است. او بنا به گفتهای معروف خانه زندگیاش را ویران کرد تا خانه داستانهایش را بسازد. و
مارلو در واقع بخشی از وجود اوست که با حذف دانای کل و جایگزین کردن او با کلاف پیچ در پیچی ازروایتهای کوتاه و بلند، همخوان و ناهمخوان، در داستاننویسی مدرن قرن بیستم طرحی نو در میاندازد. و
تنها داور کارزارهای بیفرجام داستانهای او، احساس مسئوولیت اخلاقی، آن هم بدون انتظار پاداش است، چون پاداش هم در دنیای تیره و بیرحمانه رمانهای کنراد اغلب به آنهایی تعلق میگیرد که کمتر به فکر آینده انسان و بیشتر در اندیشه لحظه حال و اینجا و اکنون موقعیت و منافع خویشاند. از این نظر شخصیتهای کنراد به خاطر نگاه وجودشناختیِ نویسنده فارغ از ملیت و تعلقات جفرافیاییشان به شخصیتهای نمایشنامههای شکسپیر شباهت زیادی دارند.و
اگر بتوان تعریفی غیر قراردادی از نویسنده جهانی به دست داد بیتردید مورد کنراد و آثارش یکی از آن نمونه هاست. خروج آثار کنراد از حافظه بشری بعید به نظر میرسد. میراث او در آثار شاعران و نویسدههای بسیاری از جمله تی.اس.الیوت، ویلیام فاکنر، اسکات فیتزجرالد، ارنست همینگوی، گراهام گرین، سائول بلو، وی.اس. نیپول و جی.ام.کوتزی ریشه دوانده است.و
. این یادداشت همزمان با صد و پنجاهمین سالگرد تولد جوزف کنراد در تریبون زمانه منتشر شده است *
Aziz Motazedi Official Web Site. All Rights Reserved